ابهام شناسی در ترجمه قرآن
سید محمد حسن جواهری
يكی از مباحث مهم زبان شناسی ترجمه، شناخت گونههای ابهام در زبان مبدأ و مقصد و راهكارهای برون رفت از آنهاست.
ابهام در تقسيم اوليه به «ادبی» و «زبانی» تقسيم میشود كه میتوان از آنها به ابهام خودآگاه و ابهام ناخودآگاه ياد كرد. در ابهام ادبی، نويسنده به عمد درسخن خود ابهام قرار میدهد. و برای ايجاد ابهام، گاه از آرايههای بديعی كمك میگيرد كه در اين صورت ابهام او را بايد ادبی- هنری ناميد. صنايع «ايهام»، «توجيه»، «محتمل الضدين» و «ذوجهتين» و مانند آنها از جمله ابهامهای هنرمندانه و خودآگاهی است كه نويسنده به عمد در گفتار و نوشتار خود به كارمیگيرد. اين دسته از ابهامها از موضوع سخن ما بيرون است، مگر آن كه در زبان مبدأ به كار رفته باشد كه در آن صورت، در بارة چگونگي آن و وظيفة مترجم چنين متني سخن خواهيم گفت.
1. ابهام آوايی و زبر زنجيری
ابهامهای آوايی و زبرزنجيری معمولاً در سطح گفتار و نوشتار رخ مینمايد. و آن را هم میتوان در زبان مقصد و هم در زبان مبدأ يافت؛ بنابراين، ابتدا ابهامهای آوايی و زبرزنجيری را در زبان مقصد و سپس در زبان مبدأ به بحث خواهيم گذاشت.
«صفر» و «سفر» را اگر در بافت خاصی در نظر نگيريم، در زبان فارسی از نظر آوايی يكسان و از نظر نوشتاری متفاوتاند. اگر گوينده آن را در مقام گفتار بدون همراهی با بافت به كار ببرد، شنونده در دريافت معنای قطعی از آن در میماند. «خوان» و «خان» نيز از واژگان هم آوای ابهام زايی هستند كه بدون بافت نمیتوانند معنای روشنی به مخاطب القا كنند؛ برای مثال: «خاري كه خوار بود»، «خواري كه خار بود» اگر اين عبارت صرفاً شنيده شود، مبهم است و فقط وقتي منظور دانسته خواهد شد كه به نگارش در آيد. يا قرائن گفتاري به آن ضميمه شود مثلاً گفته شود: در ميان گياهان خاري كه خوار بود روزي به كار آمد. اين نوع ابهام معمولاً رخ نمیدهد؛ زيرا غالباً يا با قراين همراه است، يا در بافتیكه روشن كننده معناست، قرار دارد؛ اما بخشی از ابهامهای آوايی كه به عناصر زبرزنجيری مرتبط میشود، بسيار رخ میدهد. مقصود از عناصر زبرزنجيری، تكيه(Stress)، آهنگ (Intonation)، درنگ (Pause) و نواخت(Tone) است.1
تكيه(Stress)
«تكيه» شدت زير و بمی يا فشاری است كه روی يكی از هجاها ظاهر میشود و آن هجا را نسبت به هجاهای ديگر برجستهتر میكند.(ابو محبوب،/70) در هر واژه، تنها میتوان يك هجا را برجسته كرد. برای روشن شدن معنای تكيه به مثال ذيل توجه كنيد:
«احدي در آن جا نبود.» (آقاي احدي نبود/ هيچ كسي نبود)
اين نوع تكيه را كه تأكيد بر واژهای خاص در جمله، معنای آن را تغيير میدهد، «تكيه واژه» يا «تكيه جمله» مینامند. نوع ديگری از تكيه نيز وجود دارد كه به آن «تكيه هجا» میگويند، در اين نوع تكيه، تغيير هجا در تكيه تغيير معنا را باعث میشود؛ مانند:
- نشكن (چوب را نشكن!/ اين ليوان نشكن است)
تغيير جايگاه تكيه هجا در تغيير معنا دخالت فراوانی دارد؛ مانند:
- تبديل صفت به اسم (كتابی: يك كتاب/ به شكلكتاب)
- تبديل اسم معنا به اسم نكره (جوانمردی: فتوت/ يكجوانمرد)
- تمايز اسم و اصوات (جهنم: دوزخ/ به جهنم!)
- تبديل اسم به منادا (پسر: فرزند ذكور/ ای پسر!)
- تبديل صفت به قيد (گويا: رسا و روشن/ احتمالاً)
- تبديل صفت به فعل (برو: تندرو/ حركت كن)
در ميان عناصر زبر زنجيری، عنصر تكيه از جايگاه ويژه و مهمی برخوردار است.
درنگ(Intonation)
درنگ توقفی كوتاه در زنجيره گفتار است كه گاهی نقش تمايز دهنده دارد؛ مانند:
مثال: «ما همه كار ميكنيم» دو گونه خوانده ميشود: (ما، همه كار میكنيم/ ما همه، كار میكنيم.)
ابهامهای حاصل از مشخص نبودن جای درنگ، با كمی دقت و به كار بردن ويرگول در ترجمه برطرف میشود.
آهنگ (Intonation)
آهنگ آن زير و بمی است كه روی زنجيرة آوايی كل جمله پديد میآيد. تغيير آهنگ در جمله، در معنا تأثير میگذارد و چه بسا موجب ابهام شود. استفادة صحيح از نشانههای سجاوندی، بهترين راه مقابله با چنين ابهامی است؛ برای مثال:آتش: جايی آتش گرفته/ شليك كنيد.
«نواخت» (Tone)
زير و بم در يك واژه است و چون در زبان فارسی تأثيري در معنا ندارد، از بحث ما خارج است.
ابهام آوايی و زبرزنجيری در زبان مبدأ
آنچه گفته شد، در زبان عربی نيز مطرح است و با توجه به اين كه قرآن به زبان عربي نازل شده، خصوصيات آن زبان به قرآن نيز راه يافته است، اما وجود تفاسير و روايات و قرائن و اصول تفسيري، بسياري از پرسشها و ابهام ها را پاسخ داده و از ساحت قرآن رفع ابهام كرده است.
برای مثال: در آية7 سورة آل عمران، بسته به اين كه درنگ، پيش از «وَالرَّاسِخُونَ» باشد يا پيش از«يَقُولُونَ» معنا متفاوت میشود؛ توضيح اين كه آية ياد شده دربارة متشابهات میفرمايد: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ» اگر«وَالرَّاسِخُونَ» عطف بر «اللَّهُ» باشد، دانش تأويل متشابهات ويژة خدا و راسخان در علم است و اگر جمله مستأنفه باشد، تأويل تنها مختص خداست.
يا در آية 8 سورة اعراف، بسته به جای تكيه، معنا متفاوت میشود:
« وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» اگر تكيه بر « الْحَقُّ» باشد، «وَزْنُ» به معنای ميزان است و معنی آيه چنين میشود: «حق وسيلة سنجش اعمال است» و اگر تكيه بر «الْوَزْنُ» باشد، «وزن» مصدر و «الْحَقُّ» به معنای ثبوت و تحقق است و بايد آيه را چنين ترجمه كرد: «ارزيابی اعمال در قيامت حتمی است».
‡2. ابهام واژگانی- معنايی
مهمترين ابهام سطح واژگانی مربوط به كلمات چند معنايی است؛ خواه اين چند معنايی درون واژهای باشد يا برون واژهای؛ به مثالهای ذيل توجه كنيد:
1- من غيبت نميكنم: (من هميشه حاضر هستم/ من از كسي غيبت نميكنم)
2- من فرهنگ شما را نميپسندم: (من آداب و رسوم شما را نميپسندم/ من فرهنگ لغت شما را نميپسندم)
اين نمونهها ابهام زا هستند، مگر آن كه قراين حاليه و مقاليه به مدد آيند و ابهام را برطرف سازند. مثال اول ابهام «درون واژهای» يا «قاموسی» دارد؛ زيرا غيبت، در هر دو معنا به كار رفته است. و مثال دوم نمونهای زنده از ابهام «برون واژهای» است؛ زيرا حذف واژة لغت و انتقال ناقص آن در معنای فرهنگ، موجب آن شده است.
ابهام واژگانی در زبان مبدأ نيز قابل پيگيری است، ولی - چنان كه پيشترگفته شد - مترجم اغلب با استفاده از ابزار تفسير، از تنگنای ابهام واژگانی مبدأ میگريزد؛ به مثالهای ذيل توجه كنيد:
«وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ» (هود/71) «ضَحِكَتْ» از ريشة «ضحك» احتمال دارد به معنای خنديدن يا حائضشدن باشد.
«وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» (بقره/228) اگر«قُرُوءٍ» به معنای طُهْر باشد، بر اين اساس اين آيه، عدة زنان مطلّقه سه طُهر است واگر «قُرُوءٍ» به معنای حيض باشد، عدّة آنان سه حيض خواهد بود. (طبرسي،2/573)
البته مترجم در مواردی نمیتواند از ابهام خلاصی يابد؛ شايد بتوان واژة «النجم» در آية 6سورة الرحمن را مصداقی از اين نوع به شمار آورد.
« الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ »
برخی مفسران و مترجمان «نجم» را به معنای ستاره و برخی آن را به معنای گياه بیساقه گرفتهاند و دليل آوردهاند كه معنای ستاره با سياق آيه همخوانی ندارد؛ زيرا آية 5 از خورشيد و ماه و در اين آيه از درخت و گياه سخن میراند و معنا ندارد از خورشيد و ماه و ستاره سخن گويد و يكباره به سراغ شجر رود؛ بنابراين، به حكم سياق و تقابل (بين دو چيز بزرگ و كوچك سماوی يعنیخورشيد و ماه و بزرگ و كوچك زمينی يعنی درخت و گياه) نمیتوان نجم را به معنای ستاره گرفت.
اما برخی مفسران معنای ستاره را ترجيح دادهاند. «نجم» در آيات متعددی به معنای ستاره به كار رفته است:
«وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (نحل/16) «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى» (نجم/1) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» (طارق/3) و نيز انعام/97 و اعراف/54 و نحل/12 و حج/18 و222 و جز اينها.
در هرصورت اگر مترجم نتواند از ابهام واژگانی متن مبدأ رهايی يابد، شايسته است آن را به گونهای مناسب مانند پانوشت و مانند آن به مخاطب القاء كند.
3. ابهام ساختاری
ابهام در ساختهای صرفی
ابهام در ساختارهای صرفی زبان فارسی معمولاً از ارجاع ضمير به مذكر و مؤنث بودن مرجع يا شمار و زمان آن ناشي ميشود. برای مثال: «آنها» شامل دو مرد، و دو زن، يك مرد و يك زن، چند مرد و چند زن میشود. همچنين نمیتوان با ضمير آنها و مانند آن در زبان فارسی بين مذكر و مؤنث فرق گذاشت، در حالی كه در زبان عربی اين امكان وجود دارد، امري كه ممكن است مسير ورود ابهام را به ترجمه فراهم آورد.
اشتراك افعالی مانند فعل«آموختن» كه در معنای لازم و متعددی به كار میرود نيز بستر مناسبی برای ورود ابهام به ترجمه است. يك مثال قرآنی:
«فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا» (فصلت/12)
ضمير«أَمْرَهَا» به دلايل تأنيث به «سَمَاءٍ» كه مؤنث مجازی است، باز میگردد؛ اما از آن جا كه در ترجمة فارسي تذكير و تأنيث در ضمير متصل «ش» مشترك است، ترجمه با ابهام همراه ميشود:
... و در هر آسمانی امرش را وحی كرد.... (امرآسمان/ امرخدا)
گاه در زبان مبدأ (عربی) نيز برخی ساختهای صرفی موجب ابهام میشود، مانند:« يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ » (اعراف/31)
«مسجد» میتواند اسم زمان يا اسم مكان باشد كه در صورت اول، «مطلوبيت آراستگی در زمان عبادت» و در صورت دوم، «مطلوبيت آراستگی هنگام حضور در مسجد» را میرساند.
« وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ » (انعام/59)
« مَفَاتِح » میتواند جمع «مَفْتَح» به معنای خزاين و جمع «مِفْتَح» يا «مفتاح» به معنای كليدها باشد.
ابهام در ساختارهای نحوی
ابهام به دلايل گوناگونی میتواند در زنجيرة عناصر نحوی در زبان فارسی و عربی به وجود آيد و میتوان دامنة آن را گستردهتر از ديگر انواع ابهام دانست.
بررسی موارد ابهام در زبان فارسی نشان میدهد كه در اغلب موارد برخی از صورتهای چينشعناصر نحوی ابهام زاست.
مثال1: پسر و دختر معلم را ديدم. (آيا پسر هم معلم است؟) (آيا آن دو فرزندان معلم هستند؟)
مثال2: خانوادة خودم و همسرم را به مسافرت بردم. (آيا خانوادة همسر را هم به مسافرت برده است يا فقط همسرش را برده است؟)
مثال3: دخالت بيشتر دانشمندان در سياست قابل مشاهده است.
- دخالت دانشمندان در سياست بيشتر شده است.
- دانشمندان بيشتری در سياست دخالت میكنند.
مثال قرآنی: « فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلا طُغْيَانًا كَبِيرًا » (اسراء/60)
ترجمة فولادوند: « ولی جز بر طغيان بيشتر آنها نمیافزايد.» (بيشتر آنها طغيان ميكنند يا يا طغيان آنها بيشتر ميشود؟)
افزون بر ابهامهای ياد شده ممكن است، در تركيب دو يا چند جمله نيز ابهامهايی بروز كند.
مثال 1: علی به احمد گفت كه به زودی پاداش زحماتش را دريافت ميكند.
مثال 2: دلش میخواست مردود نشود كه نشد.
مثال 3: منتقد پنج غلط از مقاله او گرفت كه اتفاقاً همه درست بود.
ابهام در مثالهای ياد شده ازتركيب نادرست به وجود آمده است و برای برطرف كردن آنها، تنها گذاشتن يك ويرگول يا جابجايی عناصر، يا تغيير در ساخت لازم است. بررسی دقيق عوامل به وجودآورندة ابهام در مثالهای فوق بر عهدة دستور گشتاری است. در دستور گشتاری، ظاهر مثالها «روساخت» (= ظاهر) و عبارتهای كوچكتر كه ازتحليل و تجزيه روساخت به وجود میآيد «ژرف ساخت» ناميده میشود؛ برای مثال: خانم دكتر ديروز به سفر رفت، دو معنا میدهد:
- خانم دكتر است. او به سفر رفته است. (ژرف ساخت اول)
- خانم همسر آقای دكتر است. خانم به سفر رفته است (ژرف ساخت دوم)
در اين مثال، يك روساخت برای دو ژرف ساخت به كار رفته و از اين رو موجب ابهام شده است.
نمونههايی از ابهام نحوی در ترجمههای قرآن
1. « لا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا» (نور/63)
«دُعَاءَ الرَّسُولِ» میتواند دو تفسير داشته باشد: «دعاء الرسول اياكم» و «دعائكم الرسول» برخی مترجمان قرآن اين آيه را به گونهای ترجمه كردهاند كه ابهام موجود در آيه كه از نوع ابهام عرضی است، به ترجمه نيز انتقال يافته است؛ مانند ترجمة زير:
- «خطاب كردن پيامبر را در ميان خود مانند خطاب كردن بعضی از خودتان به بعضی [ديگر] قرار مدهيد.» (فولادوند)
2. « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (احزاب/33)
- «خدا فقط میخواهد آلودگی را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.» (فولادوند)
آقايان مكارم شيرازی، رضايی و همكاران و برخی ديگر نيز از واژه «فقط» پس از واژه خدا استفاده كردهاند. اما جايگاه قيد «فقط» در جمله باعث شده است كه ترجمههای ياد شده كژتاب باشند و اين مطلب نادرست را به خواننده القا كنند كه خدا فقط آلودگی را از آنها برطرف ساخته و مثلاً علم لدنی به آنها نداده است؛ زيرا معنای فقط در چنين جايگاهی از زنجيره عناصر نحوی، جز اين اقتضايی ندارد، در حالی كه اگر جاي قيد «فقط» را عوض كنيم و آيه را اين گونه ترجمه كنيم كه «خدا ميخواهد آلودگي را فقط از شما خاندان بزدايد» اين برداشت نادرست به ذهن نخواهد آمد.
3. « وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً » (انفال/25)
« از فتنهای كه تنها به ستمكاران شما نمیرسد، بترسيد.»
اين ترجمه مبهم است؛ زيرا مشخص نيست مقصود از ستمكاران شماچيست؛ ستمكاران از ميان شما يا ستمكاران بر شما؟
ترجمة يادشده افزون بر ابهام، كژتاب نيز هست؛ زيرا مشخص نيست كه فتنه شامل همه هست جز ستمكاران شما يا افزون بر ستمكاران شما، شامل ديگران نيز میشود؟ (ترجمة «خاصه» به «تنها» اين ابهام را به وجود آورده است).
ترجمة پيشنهادی: از فتنهای پروا كنيد كه مختص كسانی از شما كه ستم میكنند، نيست.
يا: از فتنهای كه به ستمكاران از بين شما اختصاص ندارد، پروا كنيد.
4. «يَطُوفُونَ بَيْنَهَا و َبَيْنَ حَمِيمٍ آن» (رحمن/44)
« در ميان آن و ميان آب گرمی جوشان میگردند.» (خرمشاهی)
اين ترجمه به دليل تكرار «ميان» با ابهام روبرو شده و معلوم نيست كه بين آتش و آب جوشان در رفت و آمد هستنديا درون آتش و آب جوشان.
چند ترجمة ديگر از آيه:
- فولادوند: « ميان [آتش] و ميان آب جوشان سرگردان باشند.»
- مكارم: « امروز در ميان آن و آب سوزان در رفت و آمدند.»
- آيتی: « و اكنون در ميان آن و آب جوشان میگردند.»
- صفوی: « آنان ميان آتش و آبی داغ و بس جوشان میگردند.»
دو نكته:
در ترجمة آقای خرمشاهی، «گرم» با «جوشان» همخوانی ندارد و در ترجمة آقای آيتی «در» زايد است.
ابهام در ساختارهای نحوی زبان مبدأ
كتابهاي تفسيري و اعراب القرآن اين نكته را به دست میدهند كه شمار زيادی از واژههای قرآن از نظر نحوی میتوانند نقشهای گوناگون را پذيرا شوند؛ برای مثال: «شيباً» در آية 4 سورة مريم « وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا » میتواند نقشهای زير را پذيرا شود: تمييز، حال، مفعول مطلق، مفعول لاجله.
يا «فطره» درآية30 سورة روم « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا...» میتواند مفعول به برای فعل محذوف يا مفعول مطلق باشد.
«حمّاله» درآية 4 سورة مَسَدْ نيز نقشهای مفعول به، مخصوص به ذم، حال، نعت و بدل را میتواند قبول كند.
اينك با توجه به اين مسئله، آيا مترجم بايد همة اين نقشها را به زبان مقصد انتقال دهد يا بايد با استفاده از قراين، تنها و تنها يك نقش را مطرح سازد و در شرايطی به نقشهای ديگر اشاره كند؟
اين مسئله در جايگاه و حوزة ديگری نيز با اين عنوان مطرح است كه آيا «كاربرد لفظ در بيش از يك معنا جايز است يا خير؟» كارشناسان به اين نتيجه رسيدهاند كه اگر مانعي عقلي در ميان نباشد، استعمال لفظ در بيش از يك معنا اشكال ندارد و معتقدند كه به ويژه در خصوص متن مقدس قرآن كه فرستندة آن عالم مطلق و توانمند متعال است، در صورت فقدان مانع عقلي، ميتوان نقش هاي نحوي متعدد را پذيرفت. اما از نظر برخي ديگر دو مانع اصلی بر سر راه پذيرش چنين نظريهای وجود دارد:
نخست اين كه قرآن به زبان مردم نازل شده و اصول عقلايی محاوره در آن رعايت شده است و مردم آن زمان، بلكه مردم همه زمانها و مكانها، جز در موارد بسيار جزئی، استعمال بيش از يك نقش را برای عناصر نحوی روا نميدارند.
افزون براين، در نظر گرفتن بيش از يك نقش برای عناصر نحوی، معنا را به ابهام میكشاند و برداشتهای متفاوتی را سبب میشود، در حالی كه در سطح مخاطبان اولية قرآن، چنين ابهام يا اختلاف برداشتی را جز در موارد بسيار اندك، نمیبينيم؛ برای مثال در آيات102و103 سورة بقره، بر اساس ادّعای برخی از مفسران، بيش از يك ميليون احتمال معنايی وجود دارد. اين احتمالهای رنگارنگ، برآمده از كم دانشي مفسران و احتمالهای تفسيری ضعيف و در برخی موارد بسيار ضعيف است كه با پاكسازی آنها، احتمالها به شدت كاهش میيابد و چه بسا كاملاً از ميان برداشته شود!
نكتة قابل توجه اين است كه آيا مخاطب اوليه هم پس از شنيدن اين آيات از پيامبر خدا(ص) جز يك معنا برداشت ميكرده است؟ كاملاً روشن است كه اگر چنين بود، با ابهام روبرو میشد و قطعاً مسئله به نسلهای بعدی انتقال مييافت، در حالی كه چنين مسئلهای مطرح نبوده و مخاطب با شنيدن آيات قرآن و برداشت واحد، كاملاً قانع ميشده است.
از اين گذشته، پذيرش چنين نظريهای خلاف بلاغت است؛ زيرا چگونه میتوان يك گوينده را كه سخن روشنی ندارد، بليغ شمرد و چگونه چنينسخنی میتواند تأثيرگذار باشد!
بنابراين، تنها راه حل اين است كه اساساً اين نظريه را نپذيريم يا اگر میپذيريم، آن را به معنای باطنی و مخاطبان خاص ارجاع دهيم كه در اينصورت، انتقال نقشهای مختلف در يك سطح توجيهی ندارد.
دوم اين كه در برخی از موارد، پذيرش بيش از يك نقش به قطع نادرست استو بر فرض پذيرش نظريه، بايد آن را به مواردی مقيد كنيم كه مانعی عقلی وعرفی در برابر آن وجود نداشته باشد. به عنوان نمونه:
1. « لا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا...» (نور/63)
« دُعَاءَ الرَّسُولِ » دوتركيب دارد كه عبارت اند از:
الف- اضافة مصدر به فاعل، كه بر اساس آن اين گونه برداشت میشود: فراخوانی پيامبر(ص) را نبايد همسنگ با فراخوانی ديگران دانست. (دعاء الرسول ايّاكم؛ دعوت پيامبر از شما)
ب- اضافة مصدر به مفعول، كه بر اساس آن برداشت میشود كه مسلمانان موظف به حفظ حرمت(ص) در گفتارشان هستند و نبايد آن حضرت را مانند ديگران صدا بزنند. «دعائكم الرسول كدعائكم»
با توجه بهاين كه به قطع اين دو برداشت نمیتوانند مطابق شأن نزول آيه باشند آيا میتوان اين دو معنا را برای عبارت «دُعَاءَ الرَّسُولِ » پذيرفت ؟
2. « وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ » (بقره/228)
اگر « قُرُوءٍ» به معنای طهر باشد، عدة زنان مطلّقه سه طُهر و اگربه معنایحيض باشد، عدّة آنان سه حيض خواهد بود.(مجمع البيان، ذيل آيه.) آيا میتوان هر دو معنا را در نظر گرفت؟
3. « وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ...» (آلعمران/7)
اگر «راسخون» بر «اللَّهُ» عطف شده باشد، تأويل قرآن ويژة خدا و راسخان در علم است و اگر جملة «وَالرَّاسِخُونَ» مستأنفه باشد، تأويل تنها به خدا اختصاص میيابد، (مجمع البيان، ذيل آيه) مگر آن كه دليلی ديگر خارج از آيه ذكر شود؛ با اين وصف، آيا میتوان هر دو نقش را درست پنداشت؟
4. « يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ» (آل عمران/13)
اگرفاعل«رَوْنَ» مسلمانان و مفعول آن مشركان و مرجع ضمير«مِثْلَيْهِمْ» مسلمانان باشد، برداشت چنين است: مسلمانان در جنگ بدر دشمن را دو برابر نيروهای خود میديدند (يعنی كمتر از آنچه بودند) و اگر ضمير فاعلی«يَرَوْنَ» به مشركان و ضمير مفعولی به مسلمانان بازگردد و مرجع ضمير«مِثْلَيْهِمْ» مشركان باشند، برداشت میشود: مشركان در جنگ بدر مسلمانان را دو برابر نيروهای خود ديدند. حال با توجه به اين دو نقش، آيا میتوان هر دو راپذيرفت؟!
نمونههايی از اين دست فراوان است كه پذيرش نظريّه را با مشكلات جدی روبرو میكند تا آنجا كه ناگزير ميشويم از پذيرش آن صرف نظر كرده و در اين مورد به اصول عقلايی محاوره پايبند باشيم؛ والله العالم.
بله، قرآن از تمام ظرفيتها بهرهگرفته تا بتواند معارف بسيار بلند الهی را در قالبهای كوچك زبانی اين مردمان بگنجاند؛ اما هرگز قالب شكنی نكرده و همواره خود را «عربی مبين» معرفی و بر آن تحدی كرده است.
4- ابهام محتوايی
منظور از ابهام محتوايی در زبان مقصد، تعقيد و پيچيدگی عبارت و دشوار بودن آن است. برخی انواع ترجمه به تناسب اقتصای ساختار آن، نوعی پيچيدگی و سر درگمی را به دنبال دارند؛ مانند:
مثال 1: « يَخَافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ » (نحل/50)
- « از پروردگارشان از بالاتر خويش میترسند.» (پاينده)
- « پروردگارشان را از فرازشان میترسند.» (جلال الدين فارسی)
مثال 2: «وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِم» (بقره/93)
- « و بخورانيد اندر دلهای ايشان گوساله به كافری ايشان.» (ترجمة تفسيرطبری)
- « و نوشانده شدند در دلهای خود گوساله را» (دوستی گوساله با دلشانآميخته شد) (معزّی)
ابهام محتوايی در زبان مبدأ
ابهام معنايی در زبان مبدأ را میتوان بر اساس نوع ابهام به ابهام ذاتی و ابهام عرضی تقسيم كرد كه شرح آن به قرار ذيل است.
الف - ابهام ذاتی
برخی آيات ابهام ذاتی دارند، بدين معنا كه با مراجعه به منابع تفسيری و بهرهگيری از ادبيات عرب و اصول محاورة عقلايی، نمیتوان به معنای آن دست يافت و تنها راه دريافت معانی آن رجوع به راسخان در علم مورد اشارة قرآن است كه از علم الهی بهره مندند و آنان اهلبيت:میباشند. به نمونههای زير توجه فرماييد:
1. حروف مقطعه، مانند: الم، الر، ص و...
2. «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا...» (هود/7)
- « او كسی است كه آسمانها و زمين را در شش روز [شش دوران ] آفريد وعرش [قدرت ] او بر آب قرار داشت...» (مكارم)
- « ... و عرش او بر آب بود... » (فولادوند)
- « ... و عرش با عظمت او [شايد يك معنی عرش كه روح و حقيقت انسان است، اينجا مراد باشد ] بر آب قرار يافت [شايد مراد از آب علم باشد]...» (الهیقمشهای)
- « و عرش و تخت او بر روی آب [كه وسيلة حيات و زندگی هر چيز است]بود [همة موجودات تحت قدرت و توانايی اويند و آن آسمانها و زمين و آبرا آفريد]...» (فيضالاسلام)
ساير مترجمان نيز مانند آقای فولادوند بدون هيچ توضيحی از ترجمة مبهم خويش گذشتهاند.
3. «إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الإنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولا» (احزاب/72)
- « ما امانت [تعهد، تكليف و ولايت الهيه] را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند، اما انسان آن را بر دوش كشيد، او بسيار ظالم و جاهل بود [چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد].» (مكارم)
- « ما امانت [الهی و بار تكليف] را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، پس از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناك شدند...» (فولادوند)
ديگر مترجمان نيز به ارائة ترجمهای مبهم بسنده كرده، هيچ گونه توضيحیدربارة چگونگی اين عرضه، يا چيستی آن ارائه نكردهاند.
ب. ابهام معنايی عَرَضی
آيات مشتمل بر ابهام عرضی، در عصر نزول، ابهامی نداشتهاند، ولی بر اثرگذر زمان و فاصله افتادن بين زمان نزول و مراجعان به قرآن، ابهامهايی در آن ها رخ داده است كه اغلب با مراجعه به منابع تفسير و از جمله بررسي شأن و سبب نزول آيات برطرف میشود. نمونة روشن اين ابهام را در آية 63سورة نور «دُعَاءَ الرَّسُولِ» كه شرحآن پيشتر گذشت، میتوان ديد. از اين موارد در آيات قرآن بسيار است و رفع ابهام از آنها نيز چندان دشوار نيست، هرچند گاه به نتيجة قطعی نمیرسد و مترجم در ميان چند تفسير مردد میماند.
نگاه پاياني
پس از بيان انواع ابهام در زبان مبدأ با محوريت متن مقدس قرآن، اينك وظيفة مترجم در برابر اين ابهامات را به بحث میگذاريم. چنان كه پيشتر گفتهشد، در تقسيم بندی اوليه، ابهام به دو نوع ادبی (خود آگاه) و زبانی (ناخودآگاه) تقسيم شد كه انتقال نوع ادبی آن به زبان مقصد نه تنها اشكال ندارد، بلكه عين صواب و هنرمندی مترجم است و میتواند يكی از مؤلفههای ارتقای ارزشيابی و ارزشگذاری ترجمه به شمار آيد.
اما در مورد ابهامهای ذاتی و عرضی، مترجم چه وظيفهای به عهده دارد؟
در پاسخ بايد گفت كه ظاهراً گريزی برای خلاصی از ابهام هاي ذاتي وجود ندارد، مگر در حد افزودن توضيحهای تفسيری به ترجمه، چنان كه در مثالهای پيش گفته گذشت؛ اما در خصوص ابهامهای عرضي، مترجم بايد با مراجعه به تفاسير و منابع آن، در رفع ابهام بكوشد و پس از آن، آيه را ترجمه كند.
منابع و مآخذ
1. ابو محبوب، احمد، ساخت زبان فارسي، نشر متين.
2. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، انتشارات ناصر خسرو،تهران، 1372ش.
3. باقري، مهري، مقدمات زبان شناسي، دانشگاه تبريز.
4. معدنى، ميترا؛ «بررسى گونههاى ابهام در زبان فارسى»، مجله زبان شناسي، سالسيزدهم، شماره اول ، 1375 ش.
5. وحيديان ، تقى؛ «نواى گفتار در فارسى»، مجله زبانشناسى، سال سوم، شماره اول، دانشگاه اهواز، 1365ش.
پی نوشتها: